مرور کتاب "شهریار" ماکیاول
 
محمدامین مروتی
 
اثر ماکیاوللی  خطاب به جیووانی دِ مدیچی ملقب به پاپ لئوی دهم نوشته شده و از او برای نجات ایتالیا کمک می خواهد. 
 
تئوریسین حفظ حکومت:
ماکیاوللی در کتاب شهریار، با استناد به تاریخ کشورهای مختلف، در پی یافتن علل پایداری و زوال حکومت ها می گردد. هنر ماکیاوللی در آن است که با زیرکی و واقع بینی و تیزبینی می خواهد از تجارب سایر حکومت ها برای شهریاری بهره گیرد.
هم و غم و اولویت ماکیاوللی، حفظ حکومت به هر شیوه ای است و همه تمهیدها و تدبیرهایش در خدمت همین اولویت است. او این معیار را چنین بیان می کند:
"در باب کردار همه مردمان، به ویژه شهریاران، سنجه ی داوری، برآمد کارهاست." (فصل هجدهم)
 
واقع بینی:
 در فصل پانزدهم آمده است:
"بر آنم که به جای خیال پردازی میباید به واقعیت روی کرد.... بسیاری در باب جمهوری ها و شهریاری هایی خیالپردازی کرده اند که نه کسی دیده است و نه شنیده. شکاف میان زندگی واقعی و زندگی آرمانی چندان است که هرگاه کسی واقعیت را به آرمان بفروشد به جای پایستن خویش راه نابودی را در پیش می گیرد. هر که بخواهد در همه حال پرهیزگار باشد، در میان این همه ناپرهیزگاری سرنوشتی جز ناکامی نخواهد داشت."
در ادامه می گوید همه مردمان و من جمله شهریاران خوی های خوب و بد دارند ولی خوی هایی هست که فضیلت به شمار می روند و موجب نابودی می شوند و خوی هایی که رذیلت اند ولی موجب کامروایی می گردند و هدف کامروایی است.
 
تجارب تاریخی:
بر اساس همین مطالعات می گوید شهریار در صورت تصرف کشور دیگر، بهتر است به قوانین و آداب و رسومشان دست نزند و سعی کند قوانین قبلی را به دست شهروندانی از همان کشور اجرا کند.
به نظر او گرفتن کشورهایی مثل عثمانی که حکومت متمرکز دارند دشوار ولی نگه داشتنشان به دلیل عدم معارض های کوچکتر، آسان تر است. اما گرفتن کشوری مثل فرانسه آسان و نگه داشتنش دشوار است. به همین دلیل جانشینان اسکندر پس از تسخیر ایران، توانستند بدون دردسر، حکم برانند. لویی دوازدهم(1462-1515) توانست ایتالیا را تسخیر کند ولی نتوانست آن را نگه دارد.
به نظر ماکیاوللی شهریار باید کشورهایی را که به آزادی خو کرده اند، پس از تسخیر، ویران کند تا دوباره موی دماغش نشوند.
پایه اصلی حکومت قانون خوب و سپاه خوب است. اولی برای نظم داخلی و دومی برای دفع تهدید خارجی.
برای داشتن سپاه خوب نباید به مزدوران متکی بود زیرا در زمان صلح تو را غارت می کنند و در زمان جنگ دشمن تو را. یعنی به تو پشت می کنند. همچنین نباید به سپاه کمکی کشورهای دیگر متکی بود زیرا پیروزی تو به نام ایشان تمام می شود و شکستت به نام خودت. ماکیاوللی تاکید می کند که ویرانی ایتالیا در نتیجه استفاده از همین مزدوران و سپاهیان کمکی رخ داده است.
بالاترین هنر شهریار  سلحشوری و جنگاوری است. حتی در زمان صلح نباید از تقویت سپاه و آمادگی آن غافل شود.
او کورش، موسی و رومولوس را نمونه شهریارانی می داند که نه به بخت که به هنر و توانایی های خود تکیه کرده اند.
چزاره بورجا همین هنرها را داشت ولی دچار بخت بد شد. 
نوع دیگری از شهریاری، کسب قدرت و حفظ آن از راه تبهکاری است که نمونه اش "آگاثوکلس سیسیلی" بود.
همچنین شهریار می تواند توسط مردم به قدرت رسانده شده باشد. به نظر ماکیاوللی "شهریار را از دوستی مردم گریز نیست و گرنه در روزگار ناسازگاری، وی را پناهی نباشد." وی خطاب به شهریار می گوید:
"هیچ دژی تو را در امان نخواهد داشت اگر مردم از تو بیزار باشند."
همچنین حمایت نهادهای مذهبی از شهریار می تواند بر قدرت او بیفزاید.
به نظر ماکیاوللی شهروندان باید هم از حاکم بترسند و هم او را دوست داشته باشند. شهریار باید بتواند به موقع بیرحم و بخشنده باشد.
پادشاه باید در میان مردم به گشاده دستی معروف باشد ولی نباید خزانه را خالی کند واگر داد و دهشی دارد باید از مال بیگانگان و کشورهای شکست خورده باشد. شهرت به نرمدلی هم برای شاه خوب است ولی مردم در عین حال باید از او بترسند در حدی که از او نفرت نداشته باشند. عوامل ایجاد نفرت دست درازی به مال و جان و ناموس مردم است.
درست پیمانی در عالم سیاست هم همیشه درست نیست و در صورت لزوم باید پیمان شکنی کرد. چون مردمان همه نیک نیستند و اگر به نفعشان باشد، پیمان تو را می شکنند.
شهریار باید هم شیر باشد و هم روباه.
پادشاه باید مشاوران زیرک داشته باشد و به چاپلوسان میدان ندهد. او می گوید:
"تنها راه پرهیز ازچاپلوسان آن است که مردم بدانند می توانند حقیقت را به تو بگویند بی آن که آزرده شوی." اما هر کسی هم نباید راوی این حقیقت باشد بلکه مشاوران زیرک این وظیفه را بر عهده دارند.
 
ماکیاوللی و فردوسی:
از این نظر ماکیاوللی با فردوسی شباهت هایی دارد. فردوسي، در آغاز داستان پادشاهي كيخسرو، راز بختياري و سعادتمندي را در پنج چيز ميداند: "نژاد"، "گوهر"، "هنر" و "خرد"و" اقبال". 
اول نژاد آن است كه از تخمه ي بزرگان باشي. همان که امروز از آن به اصل و نسب و خانواده دار بودن تعبیر می کنند.
دوم گوهر یا همان جوهر است وآن هم خلعت و بخشش الهي و توانایی های غیر اکتسابی است که از آن قبيل است "فره ايزدي".
سوم هنر آن است كه مجموعة توانایی هایی است که به كوشش و رنج كسب ميكني.
 و هر سهي اينها اگر با عامل چهارم یعنی خرد توأم باشد توفيق، رفيق راه خواهد شد. چنانچه كيخسرو همه اينها را با هم داشت ولي طوس با آن كه نژاده و گوهري بود، هنري و خردمند نبود.
هنر و خرد به اكتساب است ولي گوهر و نژاد وهبي و ارثي است. فردوسي مطلب را چنين بيان ميكند كه اگر ديدي از درختي شاخه زيبايي ميرويد كه درخت به برز و بالايش شاد ميشود، سزاوار است كه به سه چيز فكر كني:
هــنـر بــا نژادست و با گـوهر است                           
سه چیزست و هر سه بهبند اندرست
هــنـر کـی بــود تـا نباشد گـهــر                           
نــژاده بـســی دیــدهای بـیهــنـر
گـهـر آنــک از فــر یــزدان بــود                            
نـیـازد بــه بد دسـت و بد نشنـود
نــژاد آنـک بـاشـد ز تـخـم پــدر                            
ســزد کاید از تـخـم پـاکـیــزه بر
هــنـر گــر بـیاموزی از هر کـسـی                           
بــکـوشی و پیـچـی ز رنجش بسی
ازین هــر سـه گــوهـر بود مایهدار                          
 کــه زیـبـا بـود خلعـت کــردگــار
چـو هـر ســه بـیـابی خـرد بایدت                           
شـناسندهی نـیــک و بد بـایــدت
چــو ایـن چار با یک تن آید به هم                          
 بــرآســایــد از آز وز رنــج و غــم
 
   اما عليرغم همه اينها از مرگ چاره نيست و از آن بدتر بختِ بد است:
مگر مرگ، كز مرگ خود چاره نيست                     
وزين بـدتـر از بختِ پتياره نيـست
جـهـان جوي از اين چار بُد بينيــاز                     
هـمش بـخـتِ سـازنده بود از فــراز
    يعني براي كيخسرو اين چهار عامل فراهم بود و او بدانها نيازي نداشت ضمن اين كه از آسمان هم بخت و شانس يار او بود.
 
ماکیاوللی هم بخت را عامل مهمی در کامروایی شهریار می داند اما آن را مانع اراده و اختیارش تلقی نمی کند و می گوید شهریاری که اهل ریسک است موفق تر از شهریاری است که دست به عصا راه می رود.
او در فصل بیست و پنجم شهریار مینویسد: « اما من همانا بر آنم که بی پروایی از پرواگری بهتر؛ چرا که بخت زن است و هر که خواهان اوست می باید به ضرب و زور بر وی دست یابد... و نیز همواره، او به مانند یک زن، دوست جوانان است زیرا آنها کمتر دست به عصا هستند، وحشیترند و با جسارت بیشتری بر او فرمان میرانند».تجربه به او آموخته است که «بهتر است مقتدر و بیپروا باشیم تا محتاط، زیرا فورتونا(بخت) یک زن است و لازم است بهمنظور نگهداشتن و کنترل او تحت تسلط خودمان او را تنبیه کنیم و با چماق بالای سرش بایستیم. او بیشتر اوقات اجازه میدهد مغلوب مردانی باشد که از چنین روشهایی استفاده میکنند تا مردانی که با او به سردی رفتار میکنند.»
 
ارزیابی:
در ارزیابی اندیشه ماکیاول، مهمترین محل نزاع جنبه ی غیراخلاقی آن است که اخلاق را قربانی کسب و حفظ قدرت می کند.
این نقد از منظر اندیشه دموکراتیک، نقد درستی است اما در آن روزگار، دموکراسی و نظر مردم محلی از اعراب نداشت. 
ماکیاوللی، دو دغدغه داشته است اول اتحاد ایتالیا، دوم راه های کسب و حفظ قدرت. به نظر او برای رسیدن به هدف اول ننگ و نام اهمیتی ندارند. این سخنی بود که سیدجواد طباطبایی-که از علاقمندان ماکیاول بود- نیز در مورد ایران می زد.
نکته مهم این است که امروز به رغم زمانه ماکیاول، سخن دموکراسی به میان آمده است و دموکراسی، نه تنها توجیه اخلاقی، بلکه توجیه کارآمدی هم دارد. یعنی نظام دموکراسی هم اخلاقی تر است و هم کارآمدتر. لذا به نظر می رسد اندیشه ماکیاوللی برای امروز وجهی ندارد و اهمیت او بیش از هر چیز به دلیل توجهی است که به رئال پولیتیک یعنی سیاست ورزی واقع بینانه داشته است که کماکان در روزگار ما نیز موضوعیت دارد.
همچنین به نظر می رسد این حکم ها حاصل تجربه های زیسته و دیده های ماکیاول است و به همه جا قابل تعمیم نیست. 
 
ماکیاوللی شباهت هایی با فردوسی و سعدی و نصیحت الملوک های زبان فارسی دارد. با این تفاوت مهم که سعدی و فردوسی دستی در کار سیاست و تاریخ نداشته اند و به کلی گویی های حِکمی و اخلاقی بسنده کرده اند. حال آن که ماکیاول، با تیزبینی به جمعبندی حوادث تاریخی می پردازد و از عالم واقع درس های تاریخی می گیرد.
 
منابع:
شهریار/ ماکیاوللی/ ترجمه داریوش آشوری/ نشر مرکز/ 1375
بررسی کتاب شهریار ماکیاوللی/ حسین سراجی جهرمی 
 
 
17 خرداد 1403