این صفحه در 27 مهر 1403 به روز شد. حتی الامکان هر دو هفته یک بار به روز می شود.

این صفحه در 27 مهر 1403 به روز شد. حتی الامکان هر دو هفته یک بار به روز می شود.

صفحات محمدامین مروتی در فضای مجازی

صفحات محمدامین مروتی در فضای مجازی:

تلگرام فرهنگی-فلسفی محمدامین مروتی:

https://telegram.me/manfekrmikonan

وبلاگ فرهنگی-فلسفی محمدامین مروتی:

http://amin-mo.blogfa.com/

فیس بوک محمدامین مروتی:

https://www.facebook.com/amin.morovati.9

اگر مطالب را مفید می دانید، لطفا با دوستانتان همرسانی کنید.

نحوه استفاده از مثنوی

نحوه استفاده از مثنوی

محمدامین مروتی

مولانا در دفتر سوم، یکی از تندترین حملاتش را به ناقدان خود می کند. کسانی که می گویند مثنوی مجموعه ای از قصص کودکانه است، در حالی که عرفان باید مقامات سلوک از ابتدا تا انتها را بررسی و تحقیق نماید. مولانا می گوید بوی بدِ سخنان حسودان به مشامم رسید. من از این سخنان نمی رنجم ولی نگرانم مبادا انسان ساده ای را تحت تاثیر قرار دهد و گمراه نماید:

۴۲۲۸ پیش از آنْکْ این قِصّه تا مَخْلَص[1] رَسَد دودِ گَندی آمد از اَهْلِ حَسَد

۴۲۲۹ من نمی‌رَنجَم ازین، لیک این لَگَد خاطِرِ ساده‌دلی را پِیْ کُند

مولانا می گوید در این مجلس ما هم انسان نادانی، طعنه زنان از طویله بیرون آمده و می گوید مثنوی سخن پیش پا افتاده ای در باره پیامبر و اطاعت از اوست و ربطی به سخنان اولیا ندارد، که اسبشان را در بیان اسرار و رازهای معنوی می دوانند:

۴۲۳۳ خَربَطی[2] ناگاه از خَرخانه‌یی سَر بُرون آوَرْد چون طَعّانه‌یی

۴۲۳۴ کین سُخَن پَست است: یعنی مَثْنوی قِصّه پیغامبر است و پِیرَوی

۴۲۳۵ نیست ذِکْرِ بَحث و اسرارِ بُلند که دَوانَند اَوْلیا، آن سو، سَمَند

ظاهر و باطن قرآن:

مولانا در مقام دفاع می گوید کفار در حق قرآن نیز همین طعنه مرا می زدند که مجموعه ای از قصص اساطیری ضعیف است و عمقی ندارد و از بد و خوب سخن می گوید و کودکان هم آن را می فهمند. قصه هایی چون عشق یوسف و زلیخا که قصه اند و فقط ظاهری دارند و هر عقل هر انسانی، آن را درک می کند:

۴۲۳۸ چون کتابُ اللهْ بِیامَد هم بر آن این چُنین طَعْنه زدند آن کافِران

۴۲۳۹ که اَساطیراست و افسانه‌یْ نَژَند نیست تَعْمیقیّ و تَحْقیقی بُلند

۴۲۴۰ کودکانِ خُردْ فَهْمَش می‌کُنند نیست جُز اَمْرِ پَسَند و ناپَسَند

۴۲۴۱ ذِکْرِ یوسُف ذِکْرِ زُلفِ پُر خَمَش ذِکْرِ یَعقوب و زُلَیخا و غَمَش

اما خداوند در جوابشان گفت اگر این قرآن چنین ساده است، جن و انس و مدعیان دیگر به کمک هم، سوره ای مانند آن بیاورند:

۴۲۴۳ گفت اگر آسان نِمایَد این به تو این چُنین آسان یکی سوره بِگو[3]

۴۲۴۴ جِنَّتان و اِنْسِتان و اَهْلِ کار گو یکی آیَت ازین آسان بیارم[4]

قرآن و مثنوی:

مولانا طعن در مثنوی زده بود برمی گردد و آن را به عوعو سگان تشبیه می کند و به طور ضمنی می گوید مثنوی همان قرآن است و تو در واقع قرآن را طعنه می زنی تا گریزگاهی را بیابی. ولی دچار قهر خدا می شوی:

۴۲۸۳ ای سگِ طاعِن تو عَوْ عَوْ می‌کُنی طَعْنِ قرآن را بُرون‌شَو[5] می‌کُنی

قرآن، ندا می زند ای جاهلان مرا تکذیب کردید و افسانه خواندید اما این شما بودید که به افسانه تبدیل شدید:

۴۲۸۵ تا قیامَت می‌زَنَد قُرآن نِدی ای گروهی جَهْل را گشته فِدی

۴۲۸۶ که مرا افسانه می‌پِنْداشتید تُخمِ طَعْن و کافِری می‌کاشتید

۴۲۸۷ خود بِدیدیْت آن که طَعْنه می‌زَدیْت که شما فانیّ و افسانه بُدیْت

نحوه استفاده از مثنوی:

مثنوی هم کاریزی مشهور پر از آب حیات است که تو را سبز می کند. کلام اولیا، آب حیات است و تشنگان از آن غافلند:

۴۳۰۲ شُهره کاریزی‌ست پُر آبِ حَیات آب کَشْ تا بَر دَمَد از تو نَبات

۴۳۰۳ آبِ خِضْر از جویِ نُطْقِ اَوْلیا می‌خوریم، ای تشنه ی غافل بیا

اگر چشمه را نمی بینی، کورکورانه و مقلدانه کوزه ات را در جوی بزن تا بالاخره کوششت نتیجه دهد و مَشکت پر از آب شود:

۴۳۰۴ گَر نبینی آب کورانه به فَن سویِ جو آوَر سَبو در جویْ زَن

۴۳۰۵ چون شَنیدی کَانْدَرین جو آب هست کور را تَقْلید باید کار بَست

۴۳۰۶ جو فرو بَر مَشکِ آب‌اَنْدیش را تا گِران بینی تو مَشکِ خویش را

وقتی مشکت پر از آب شد، دیگر نیاز به تقلید کورکورانه نداری و خودت اهل استدلال می گردی و دلت نیازی به تقلید ندارد:

۴۳۰۷ چون گِران دیدی، شَوی تو مُسْتَدِل رَسْت از تَقْلیدِ خُشک، آنگاه دل

درست است که کور آب را نمی بیند، ولی سنگینی مشکش را احساس می کند و چون سنگین تر شده است، دیگر مانند ابلهان، به هر بادی جابجا نمی شود:

۴۳۰۸ گَر نَبینَد کورْ آبِ جو عِیان لیکْ دانَد چون سَبو بیند گِران

۴۳۰۹ که زِ جو اَنْدَر سَبو آبی بِرَفت کین سَبُک بود و گران شُد ز آب و زَفْت

۴۳۱۰ زان که هر بادی مَرا دَر می‌رُبود باد می‌نَرْبایَدَم ثِقْلَم فُزود

مرد شرور، مثل کشتی بی لنگر است که طوفان آن را در هم می شکند. اما عقل مانند لنگر است که باید در نتیجه همنشینی با عاقلان به دست آوری:

۴۳۱۲ کَشتی‌یی بی‌لَنْگر آمد مَردِ شَر که زِ بادِ کَژْ نَیابد او حَذَر

۴۳۱۳ لَنْگَرِ عقل است عاقل را اَمان لَنْگری دَر یوزه کُن از عاقِلان

وقتی از خزانه دریای بخشش الهی، از خرد برخوردار شدی، دلت روشن می شود و سپس چشمت را هم روشن می کند. زیرا منبع نور چشم، نور دل است و اگر دل نباشد، دیده هم عاطل و باطل می شود:

۴۳۱۴ او مَدَدهایِ خِرَد چون دَر رُبود از خَزینه ی˚ دُرِّ آن دریایِ جود،

۴۳۱۵ زین چُنین اِمْدادْ دل پُر فَن شود بِجْهَد از دل، چَشمْ هم روشن شود

۴۳۱۶ زان که نور از دلْ بَرین دیده نِشَست تا چو دل شُد، دیده ی تو عاطِل است

دلی که نور عقل یافت، سهم دیده را هم می دهد. این مثنوی وحی دل است که مانند باران از آسمان بر دل می بارد و راست است:

۴۳۱۷ دلْ چو بر اَنْوارِ عقلی نیز زد زان نَصیبی هم به دو دیده دَهَد

۴۳۱۸ پس بِدان کآبِ مُبارک ز آسْمان[6] وَحْیِ دل‌ها باشد و صِدْقِ بَیان

در واقع مولانا می گوید برای استفاده از مثنوی، اگر طعنی نسبت به مثنوی شنیدی، عقل حکم می کند که بدان گوش نکنی و ابتدا مقلدانه به این کتاب بیاویزی. وقتی احساس سنگینی و پری و حال خوب به تو دست داد، دلت گرم می شود و از تقلید خارج می شوی. دلت که گرم شد، چشم بصیرتت هم روشن می شود.


[1] مخلص: پایان

[2] خربط: مرغابی بزرگ، کنایه از آدم احمق

[3] سوره بقره آیه 23: وَإِن کُنتُمْ فِی رَیْبٍ مِّمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ وَادْعُواْ شُهَدَاءکُم مِّن دُونِ اللّهِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ: و اگر در آنچه بر بنده خود نازل كرده‌ايم شك داريد، پس -اگر راست مى‌گوييد- سوره‌اى مانند آن بياوريد؛ و گواهان خود را -غير خدا- فرا خوانيد.

[4] ‏ سوره إسراء آيه 88: قُل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَى أَن يَأْتُواْ بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْآنِ لاَ يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً‏: ‏بگو: اگر همه مردمان و جملگي پريان گرد آيند و متّفق شوند بر اين كه همچون اين قرآن را بياورند ، نمي‌توانند مانند آن را بياورند و ارائه دهند، هرچند هم برخي از ايشان پشتيبان و مددكار برخي ديگر شوند.

[5] بُرون شو: گریزگاه

[6] سوره ق آيه 9: وَنَزَّلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً مُّبَارَكاً فَأَنبَتْنَا بِهِ جَنَّاتٍ وَحَبَّ الْحَصِيد‏: و از آسمان، آبى پربركت فرستاديم و بدان باغها و دانه‌هاى دروشدنى رويانيديم.

معرفی کتاب ذهن چینی اثر کریستوفر بولاس

معرفی کتاب ذهن چینی اثر کریستوفر بولاس

کریستوفر بولاس در این کتاب می کوشد تا روانکاوی فروید،وینیکات، یونگ و روزنفلد را با تفکر شرقی آشتی دهد.

کتاب «ذهن چینی» نوشته‌ی کریستوفر بولاس(متولد 1943) ، روانکاو و رمان نویس انگلیسی است. کتاب توسط سحر اعلایی ترجمه و توسط نشر ققنوس منتشر شده است.

او که به عنوان روانکاو با اندیشه های فروید و یونگ و لکان آشنایی دارد در سفر به کره و ژاپن با مطالعه چهره‌هایی چون لائوتسه، کنفوسیوس و جوانگ‌زِه می کوشد ارتباط بین این دو شیوه اندیشگی در غرب و شرق را بجوید.

بولاس معتقد است که تفکر شرقی به فرم‌هایی از اندیشه گرایش دارد که بر نظم مادرانه مبتنی‌اند، در‌حالی‌که تفکر غربی فرم‌های مبتنی بر نظم پدرانه را انعکاس می‌دهد.

«نظم مادرانه» غیرزبانی و نمایشگرانه است. جهان به مثابه شیء خود را نمایش می‌دهد ولی «نظم پدرانه» وابسته به زبان و مفهوم است. ذهن شرقی، به‌ویژه ذهن چینی، بیشتر تلویحی است تا تصریحی. در مقابل، ذهن غربی به‌دنبال تعاریف روشنی است که صریح باشند و به تفاسیر مختلف راه ندهند.

او از انشعابی سخن می‌گوید که چند هزار سال پیش میان دو شیوه تفکر انشعاب پیدا کرد. در شرق هندوئیسم و بودیسم را پدید آورد و در غرب به حماسه گیلگمش انجامید. در یکی انسان وارد قلمروهای معنوی هندوئیسم و سپس فلسفه چینی شد که بر وظیفه انسان برای زیستن در هماهنگی با طبیعت و انطباق با آن و احترام به آن تاکید دارد، در حالی که در دیگری انسان باید بر دنیای طبیعت غلبه کند و با اعمال قهرمانه به یادماندنی‌اش رد خود را در زندگی برجای گذارد. در اینجا تاکید بر فرم مجرد خود فردی است. متون شرقی بر لحظات گذرا و معمولی سفر زندگی تاکید دارند در حالی که حماسه غربی بر ماجراجویی‌های بشر در دنیای بیرون و آزمودن قدرت و استقامت و شجاعت و هوش قهرمان مبتنی است.

بولاس با این نگاه، به‌دنبال ایجاد یک گفت‌وگوی جدی میان روانکاوان غربی و شرقی است

منبع:

نگاهی به کتاب ذهن چینی | محسن آزموده/ کنفوسیوس در برابر گیلگمش

آزادی و آزادگی

آزادی و آزادگی

محمدامین مروتی

آزادی عموماً فحوا و طنینی سیاسی دارد و آزادگی طنینی شخصی و فردی. آزادی ترمی سیاسی است و آزادگی ترمی روانشناسانه. آزادی هدف اکت سیاسی و اجتماعی است و آزادگی ترم مورد علاقه عرفا و جویندگان توسعه شخصی و فردی است.

اما اگر این دو اصطلاح، با حرف اضافه ی "از" ترکیب شوند، وجوه اشتراکی هم می یابند.

آزادی، رهایی است از اتوریته و سیطره قدرت مستبد و آزادگی، رهایی است از سیطره نفسانیت و خودخواهی.

اولی آزادی است از قدرت بیرونی و دومی آزادی است از قدرت درونی.

به تعبیر عرفانی، اولی جهاد اصغر است و دومی جهاد اکبر:

این جهاد اکبر و آن اصغر است

هر دو، کار رستم است و حیدر است (مولوی)

رابطه این دو نوع آزادی، از نوع مکمل است. آزادگی به آزادی کمک می کند و آزادی، زمینه را برای آزادگی فراهم می کند.

مبارز راه آزادی نمی تواند در عین حال آزاده نباشد و انسان آزاده در عین حال نمی تواند از دغدغه ی آزادی فارغ باشد.

در تحلیل نهایی آزادی را برای آزاده بودن می خواهیم. یعنی انسانی فارغ از تعلقات و محدودیت ها. انسانی خودساخته و رو به کمال خویش. کسی که می خواهد خود را در تمامیت آن متحقق سازد و طبیعتاً تحقق این فردیت، در فضایی آزاد به مراتب فراهم تر است.

21 مهر 1403

روز و روزگار امیر عباس هویدا

روز و روزگار امیر عباس هویدا

محمدامین مروتی

هویدا (1298-1358) در خانواده ای روشنفکر زاده شد. به اقتضای دیپلمات بودن پدر، تحصیلاتش را در مدرسه فرانسوی بیروت به انجام رساند. به فرانسوی و عربی و سپس انگلیسی مسلط شد. حتی فرانسوی را از فارسی بهتر صحبت می کرد.

علاقمند به روشنفکری فرانسوی و اهل مطالعه بود. با صادق هدایت دوست بود. روشنفکری که با حکومت همکاری می کرد و همین همکاری باعث شد آل احمد و گلستان و شاملو با او در افتادند. گلستان یک بار به او گفته بود "تو روحت را به شیطان فروخته ای" و او دم نزده بود. پیش از هویدا کسانی مانند خلیل ملکی همراهی با حکومت برای پیش بردن اصلاحات را جایز شمرده بودند اما این کار برای امثال گلستان و آل احمد، تابو و خط قرمز بود.

دوستی او یا حسنعلی منصور پایش را به سیاست باز کرد. منصور معتقد بود که شاه باید سلطنت کند نه حکومت و بر سر همین موضوع درگیری هایی با اسدالله علم داشت. به همین دلیل شاه از ترور او توسط فداییان اسلام ناراحت نشد و در سال 43 نخست وزیری را به هویدا پیشنهاد کرد. پیش از آن هویدا وزیر دارایی کابینه منصور بود. با هم "کانون مترقی" را بنیاد نهادند که بعدها تبدیل به "حزب ایران نوین" شد.

هویدا معتقد بود برای اصلاحات باید با حکومت همراه شد اما به تدریج به یک پادوی انجام اوامر ملوکانه تبدیل شد و به دلیل همین فرمان پذیری به مدت سیزده سال تا مرداد 56 در قدرت ماند.

تا سال 50 هویدا کماکان آرمانهای خود را داشت. ایران رشد اقتصادی 11 درصد و تورم 4 در صد را تجربه کرد. اما از آن به بعد که مصادف با افزایش انفجاری قیمت نفت بود، اعلیحضرت، عملاً وظایف کابینه را هم به عهده گرفت به گونه ای که هویدا می گفت نخست وزیر شاه است و من یکی از وزرای شاه هستم. مع هذا در سمت خود ماند.

خوی فرمان پذیری هویدا نسبت به زنش لیلا امامی هم وجود داشت. در سال 45 با او ازدواج کرد و درسال 50 از او جدا شد. وی پیشنهاد شاه برای سفارت بلژیک را نپذیرفت و عملاً خود را به حکومت برآمده از انقلاب تسلیم کرد در حالی که می توانست مانند سایرین جان از مهلکه به در برد.

شاه علیرغم توصیه اقتصاددانان ریخت و پاش دلارهای نفتی را آغاز کرد که به افزایش نقدینگی و تورم و نارضایتی مردم انجامید. سازمان برنامه و بودجه را تعطیل کرد به این بهانه که عده ای مارکسیست آمریکایی آنجا هستند. سازمان برنامه، با محاسبات اقتصادی در بهار 56 انقلاب ایران را پیش بینی کرده بود. شاه گفته بود 34 سال ایران را بدون کارشناس اداره کرده ام. از این به بعد هم می کنم.

در سال 53 حزب رستاخیز را جایگزین حزب مردم و ایران نوین کرد. ایده ی حزبی واحد با دوشاخه لیبرال و محافظه کار در درون خود ایده ساموئل هانتینگتون بود که شاه از آن متاثر شد ولی در عمل این حزب هم وسیله اجرای منویات ملوکانه شد و کاریکاتوری شد از آن چه مورد نظر هانتینگتون بود.

منوچهر آزمون که از توده ای های سابق بود به شاه پیشنهاد کرده بود که خود رهبری انقلاب را به عهده بگیرد و به اصلاح امور بپردازد. شاه در عمل همین رویه را پیش گرفت هر چند خود می گفت داریم به تابوت خود میخ می کوبیم. هم به تابوت خود و نظام سلطنتی و هم بر تابوت نخست وزیر مطیع و سیزده ساله اش.

هویدا قربانی سیستمی شد که خود نیز-ولو نه با رضایت قلبی- جزئی از آن شده بود. در زمان مرگ مال و اموالی برای مصادره نداشت.

منبع:

اندیشه پویا شماره 92 مهر 1403

23 مهر 1403

روانکاوی سیاست های افراطی

روانکاوی سیاست های افراطی

محمدامین مروتی

رشد گرایش های افراطی راست و شبه فاشیستی با دیگر این سوال را مطرح می کند که شاکله ی روانی این تمایلات چگونه شکل می گیرد؟

"مارک لیلا"، نویسنده کتاب "روشنفکران و سیاست"، در مقاله ی "انقلابی های راست افراطی چگونه ساخته می شوند؟"، به رمانی به نام"ژیل"، اثر "پیر دریو لاروشه"، نویسنده فاشیست فرانسوی اشاره می کند که در سال 1939 نوشته شده و در آن تصویری از چنین اشخاصی نقش گردیده است.

از این منظر، فاشیسم و سایر ایدئولوژی های افراطی، پیش از آن که نوعی تفکر باشند، بیانگر نوعی روحیه ی ناآرام و ناراحتند که درصدد انتقام از دشمنان خودساخته اند.

این نوع اشخاص با بورژوازی، فمنیسم، کمونیسم و یهودیت سر ستیز دارند. گمانشان این است که یهودیان جماعتی بی وطن اند که موذیانه در حال تصرف مصادر قدرت در جهانند.

"ژیل" نوشته ی "دریو"، رمان تربیتی فاشیست ها بود و زندگی خود نویسنده در آن بازتاب داشت. "دریو"، در جنگ اول سه بار زخمی شده بود. از انحطاط بورژوایی و آشوب سیاسی پس از جنگ عصبانی بود. ابتدا به حزبی چپ گرا پیوست ولی سپس به راست های افراطی روی آورد. از تصرف پاریس توسط نازی ها استقبال کرد و تا 1943سامی ستیز بود ولی پس از آزادی پاریس، خودکشی کرد.

مارک لیلا می گوید ژیل اصلا نمی داند برای چه می جنگد فقط می داند از چه چیز متنفر است.

متاسفانه این روحیه ضدبورژوایی، ضد زن و ضد سوسیالیسم را می توان در نوشته های نیچه به وضوح دید. هر چند مطمئناً آب نیچه با سیستم های فاشیستی که می خواستند همه را مثل هم بکنند، نیز در یک جوی نمی رود.

فاشیسم یکی از بیماری های فرهنگی است که می خواهد خود را درمان نشان دهد.

19 مهر 1403

ارتباطات بین رشته ای علوم روانکاوی و علوم اجتماعی

ارتباطات بین رشته ای علوم روانکاوی و علوم اجتماعی

محمدامین مروتی

تاکید یونگ بر ناخودآگاه جمعی، در عرصه زیست شناسی، سیاست و اقتصاد نیز مابه ازاهایی دارد.

یونگ می گوید انسان فراتر از ایگو، اقیانوسی از ناخودآگاه تاریخی را در وجود فردی خود جذب و جمع کرده است که نادیده گرفتن آن، تعادل روانی انسان را بر هم می زند.

نظریه بقای اصلح داروین، عمدتاً متکی بر نوآوری و تکامل بر بستر تاریخ است. گونه هایی می مانند که اندوخته ی ژنتیکی بهتری در رقابت با سایرین داشته باشند.

نقدادموند برک- به عنوان نماینده اندیشه ی محافظه کارانه در سیاست- بر انقلاب فرانسه، همین نادیده گرفتن تجربه ی زیسته و سنت عظیمی است که از گذشته های دور، با مکانیسمی شبیه انتخاب اصلح، به ما رسیده است.

نوزیک هم به عنوان یک اقتصاددان می گوید، بازار، به عنوان مکانیسم متعادل کننده اقتصاد، طبیعی ترین و بهترین راهنما برای سرمایه گذاری بهینه منابع و سرمایه است. بازار هم، نهادی سنتی است که از تجربه زیسته ی هزاران ساله نوع آدم برآمده و به عنوان میراثی فرهنگی و تاریخی، خود را نهادینه کرده است.

15 مهر 1403

حرفی از آن هزاران.....

آیه هفته:

…وَخابَ كُلُّ جَبّارٍ عَنيدٍ : و (سرانجام) هر گردنکش منحرفی نومید و نابود شد. (ابراهیم/۱۵)

شعر هفته:

ای‌ خزان‌های‌ خزنده‌ در عروق‌ سبز باغ‌

کاین‌چنین‌ سرسبزی‌ ما پایکوبان‌ شماست‌

از تبارِ دیگریم‌ و از بهارِ دیگریم‌

می‌شویم‌ آغاز از آن‌جایی‌

که‌ پایانِ شماست‌ (شفیعی‌کدکنی)

کلام هفته:

بسیار دم زدن از خویش راهی‌ست برایِ نهفتنِ خویش. (فریدریش_نیچه / فراسوی نیک و بد)

داستانک:

آرتور شوپنهاور،در رستوران وقتی پشت میز می نشست،همیشه یک سکه ی طلا روی آن می گذاشت و چون ناهارش تمام می شد،دوباره آن سکه را در جیب می نهاد.یکبار پیشخدمتی از او پرسید:"آقای شوپنهاور،ممکن است بفرمایید چرا چنین می کنید؟"شوپنهاور جواب داد:"با خودم شرط بسته ام،اولین روزی که در این رستوران،مشتری ها در باب مطلبی غیر از اسب و سگ و مسائل جنسی،صحبت کنند،آن سکه را به صندوق اعانه ی فقرا بیندازم!" (ماجراهای جاودان در فلسفه هنری توماس و دانالی توماس._برگردان احمد شهسا،انتشارات ققنوس)

طنز هفته:

زنی پسر کوچکی داشت که زیاد دزدی می کرد، به سفارش نزدیکان او را نزد شیخی بردند. شیخ برایش دعایی نوشت و فرمود:

آن را به کتفش ببندید او دیگر هرگز دزدی نمی کند.

هنگامی که به خانه باز می گشتند پسر در راه عقب مانده بود!؟

مادرش از او خواست سریعتر راه برود و به او برسد.

پسر گفت: مادر نعلین های شیخ بزرگ است و نمی توانم با آن به درستی راه بروم...!

این صفحه در تاریخ 13 مهر 1403 به روز شد. حتی الامکان هر دو هفته یک بار به روز می شود.

این صفحه در تاریخ 13 مهر 1403 به روز شد. حتی الامکان هر دو هفته یک بار به روز می شود.

صفحات محمدامین مروتی در فضای مجازی

تلگرام فرهنگی-فلسفی محمدامین مروتی:

https://telegram.me/manfekrmikonan

وبلاگ فرهنگی-فلسفی محمدامین مروتی:

http://amin-mo.blogfa.com/

فیس بوک محمدامین مروتی:

https://www.facebook.com/amin.morovati.9

اگر مطالب را مفید می دانید، لطفا با دوستانتان همرسانی کنید.

ذن چیست؟

ذن چیست؟

محمدامین مروتی

ذن و عرفان شرقی، حلقه مفقوده تمدن غربی است که در عین حال مورد توجه کسانی چون سقراط، رواقیون، اسپینوزا، شوپنهاور، نیچه، اگزیستانسیالیسم، هایدگر قرار گرفته است.

درد بشر: خودآگاهی مفرط و دوگانگی

به گفته آلن واتس، ذن درمانی برای خودآگاهی مفرطی است که ما را تحت فشار و استرس قرار داده است. ذن آگاهی ناب، بدون دخالت "ایگو" است. ادراک است منهای ادراک کننده.

این خودآگاهی، ایگوی اغراق آمیزی است که به جای هماهنگی با دنیا می خواهد با آن بجنگد. ایگو کارش، دوگانه سازی و تقابل است. لذا دوگانه ی کاذب عین/ ذهن را جعل می کند و از طریق زمانمندی و خلق دوگانه کاذب دیگری به نام گذشته/ آینده بدان استمرار می دهد. تیپ ذن، رسیدن را وا می نهد تا حال را دریابد. کل ماجرا فهم این نکته است که گذشته و آینده وجود ندارند و نباید ما را درگیر خود نمایند. بودا کسی است که در اینجا و اکنون می زید. نه حسرتی دارد از گذشته و نه آرزویی دارد برای آینده.

درمانش: جور دیگر دیدن

ذن، تغییر خود و نگاه خود به جای تغییر جهان است. جور دیگر دیدن است. ذنرین همان چیزی را می بیند که دیگران می بینند. کوه، دریا و آسمان به اضافه ی آرامش و حال خوب. ذن، فهم و درک جهان است به جای تغییر آن و این ایده، دقیقاً در مقابل ایده مشهور مارکس است.

ایده مارکس در جای خود یعنی در مقام تحولات اجتماعی و مادی و تمدن ساز، درست است اما به حال تغییرات شخصی و معنوی، مضر است. از جهتی برای ایده خود مارکس(درمان از خودبیگانگی) هم زیانمند است:

رند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار؟

کار ملک است آن که تدبیر و تامل بایدش (حافظ)

این تغییر نگاه، خودش مستلزم نوعی آگاهی و بیداری است که عصاره اش این است که من، بخشی از عالمم نه مدیر آن، نه در مقابل آن.

این تغییر نگاه، مستلزم رها شدن از گذشته و آینده است که به باز تولید دوگانه کاذب عین و ذهن، استمرار می دهند.

تیپ ایدئال ذن:

تیپ ایدئال ذن موجودی است که دو صفت "آرامش و پذیرش" را به غایت در خود دارد. آرامش دارد چون عجله نمی کند و دچار شتابزدگی نیست و از روی لحظه ها نمی پرد، بلکه متمرکز در حال بی پایان است. زمان حال، بی پایان است چون ما همیشه در زمان حال به سر می بریم. اما گذشته و آینده هم توهمند و وجود خارجی ندارند. اقامت در این حال بی پایان، نوعی آرامش و آهستگی و متانت به ذنرین می دهد.

"پذیرش" تیپ ذن نیز نوعی گشودگی به تجربه و سخنان تازه است نوعی دانشجویی همیشگی و مستمر و عشق به دانستن بی پایان است.

تیپ ذن انسانی کودک وش و بذله گو و شوخ طبع است. تیپ ذن کاملا انسان است نه انسان کاملی که در رویاهای مردم

وجود دارد. کاملا انسان بودن یعنی کارها به مهم و نامهم تقسیم نکنیم و معمولی ترین و عادی ترین کارها را کامل و درست

انجام دهیم. ذن، عاشقانه دهان باز کردن و عاشقانه دهان بستن، عاشقانه زیستن و عاشقانه مردن است.

رهروی از "جوشو" خواست بدو ذن را بیاموزد. گفت برو کاسه ات را بشوی.

کاسه را باید با حالتی روحانی و عاشقانه بشویی. طوری که حس کنی به کار مهم و مقدسی مشغولی.

هرکاری را برای دل خودت انجام بده نه دیگران. به قول مولانا:

در زمین دیگران خانه مکن

کار خود کن کار بیگانه مکن

تیپ ذن انسان طبیعی و معمولی است نه کسی که –ولو در پوشش سیر و سلوک معنوی- می خواهد استادباشد، مهم باشد و مورد توجه قرار گیرد. عادی و طبیعی بودن به سخت ترین کاری تبدیل شده که با آن مواجهیم. انسانی که وقتی خوابش بیاید بخوابد و وقتی گرسنه شود بخورد نه بر حسب ساعت و عادت. انسانی که هر کاری را با تمرکز و جدیت انجام دهد. تیپ ذن دنبال متافیزیک پیچیده و پر رمز و راز نیست. دنبال فیزیک و طبیعتِ دم دست است.

هستی شناختی و جهان نگری:

این خوشخویی و آرامش، حاصل نگاهی است که او به دنیا دارد. اینکه جهان مادر است و من فرزند او. اینکه جهان اصل است و من فرع او. اینکه جهان قانون است و من تابع او. من باید با جهان هماهنگ باشم نه جهان با من. من نمی توانم جهان را تغییر دهم بلکه باید با خودم را با قوانینش تطبیق دهم. زور بیخودی نزنم. تیپ ذن حرکاتش متین و کامل و ساده و آهسته و متاملانه است. خود را با کسی مقایسه نمی کند. خودش است و به تعبیر یونگی آن، بهترین نسخه وجود خودش است. به تعبیر ذنرین ها، هیچکس می تواند مقلد بودا باشد، بلکه هر کس باید بودای خودش باشد.

وقتی از منظر خود در جهان نظر نکردم، قضاوت اجزای عالم را رها می کنم و نگاه کردن و هوشیاری و آگاه بودن را جای داوری و نیک و بد کردن عالم و رد و قبول آن می گذارم. بدترین نوع قضاوت آن است که به حب یا بغض آمیخته باشد و تیپ ذن می کوشد به جای قضاوت اوضاع آن را بفهمد و به جای حب و بغض، کنش طبیعی و معقولی بدان داشته باشد. او نگاهی بی تبعیض دارد و می کوشد تا مشکلات را درک کند و بفهمد، نه اینکه آن را به مشغله ذهنی تبدیل نماید. نگاه بی تبعیض و عدل نگاه، همان است که ابوسعید بدان "یکسان نگریستن" می گوید.

نگریستن و تجربه کردن به جای قضاوت کردن، حاصل همان نگاهی است که خود را فرزند جهان و جزئی از جهان می داند و مشکلات ما ناشی از نگاهی که خود را دائرمدار عالم و مدیر جهان می داند. نگاهی که حاصل یک ایگوی قوی و اغراق شده است. نگاهی برخاسته از خودبزرگ بینی.

زمانی که از منظری وسیع تر به این نتیجه رسیدی که در چشم طبیعت اهمیت تو از هیچکس و از هیچ موجودی – ولو یک مگس- بیشتر نیست، درک درستی از واقعیت و تائو پیدا کرده ای. من از هیچ کس و هیچ چیزی مهمتر نیستم. ذهن من و ایگوی من است که این خودبینی را به من تحمیل کرده است. رهروی پرسید بودا چیست؟ "ام من" گفت: چوب پاک کننده کثافت. یعنی دستمال توالت هم ارزش خود را دارد و چیزی نمی تواند جایش را بگیرد.

در جای دیگر می گویند فرقی بین فیل و صندوق پستی وجود ندارد. هر چیزی و هر کسی ارزش علیحده، مستقل و غیر قابل قیاس با دیگری دارد. یعنی ما نیز نسبت به دیگران برتری نداریم.

تیپ ذن، آنچه را طبق قوانین نمی تواند تغییر دهد، وامی گذارد و آنچه را می تواند طبق قوانین تغییر دهد، تغییر می دهد و مهمتر اینکه تفاوت این دو را هم می داند. لذا با دوستان مروت و مهر می ورزد و با دشمنان مدارا می کند.

می تواند با جریان رود یا حتی خلاف جریان حرکت کند ولی نمی تواند سرعت حرکت رودخانه را کم یا زیاد کند. به هر جهت او مانند چوب پنبه ای شناور بر آب نیست.

این نگاه، تحمل ناملایمات و سختی ها را آسان می کند نه اینکه آن ها را منکر شود. در زندگی ما درد واقعی وجود دارد ولی نشخوار درد کردن، رنجی مضاعف است که حاصل نپذیرفتن واقعیت درد است.

معرفت شناسی ذن:

معرفت شناسی ذن بر تهی بودگی استوار است. تهی بودگی یعنی بدون پیشداوری و با ذهن باز و گشوده، تجربه کردن و شنیدن و خواندن. این همان ذهنی است که از استعاره آینه برای آن استفاده می کنیم. آینه، گیرندگی کامل دارد ولی به هیچ باوری نمی چسبد و آن را تبدیل به عقیده سفت و سخت نمی کند.

معرفت شناسی ذن بر این اساس است که تقسیم بندی ها و داوری های ما در باب خوب و بد، نسبی و ذهنی اند. یعنی ما این مفاهیم ذهنی را بر خواسته ها و آرزوها و منافع شخصی خود حمل می کنیم. از منظری وسیع تر خوب و بدی وجود ندارد و تنها واقعیت وجود دارد. خوب و بد تفسیرها و تعبیرهای ما از واقعیت اند نه خود واقعیت. در واقع ذن می کوشد ذهنیت گرایی و نسبی گرایی را در رابطه با واقعیت، نقد کند و به جای قضاوت نوعی گشودگی و پذیرش به واقعیت را جایگزین سازد. ذهن قضاوتگر مانعی بر سر دیدن اشیا کماهی(آنچنان که در واقع هستند) می باشد. ما کمابیش در رویا و خواب به سر می بریم. این مضمون عین حدیثی است که عرفا از پیامبر نقل کرده اند: "اللهم ارنی اشیاء کماهی." ارزش های ذهنی برای خود جعل می کنیم و می سازیم و بعد آن ها را خیلی جدی می گیریم و زندگی مان را فدای آن ذهنیات می کنیم.

بیداری یا ساتوری، همین بیداری از توهم بزرگی است که ایگوی اغراق شده ی ما بدان دچار شده است. این که ما تافته ای جدابافته از دیگر موجودات هستیم. بیداری از این خواب و این رویا و حرکت به سمت واقعی شدن است.

خلاصه:

از نظر ذن مشکل بشر در خودآگاهی مفرطی است که پای از گلیمش درازتر کرده است.

درمان این بیماری، منوط به خروج از توهم و شناخت واقعیت خود و جهان است.

واقعیت این است که من تافته جدابافته نیستم و به همان اندازه وجود و اهمیت دارم که یک مورچه یا یک مگس یا یک فیل.

وقتی از این توهم خارج شوم، رابطه درستی با جهان پیدا می کنم و آن این است که به جای درافتادن با جهان، بکوشم و بتوانم خود را با قوانین هستی(تائو) تطبیق دهم. آرامش و پذیرش، نتیجه این تطابق و هماهنگی است. در این صورت پیشداوری ها و تعصبات جایشان را به ذهنی می دهند که از آن به خالی و عالی(تهی شدگی) می دهند. ذهنی پذیرا و گیرا و آینه گون. ذهنی گشوده و گشاده بر روی حقیقت و واقعیت. ذهنی متمرکز و حال محور. آرام و متین و باحوصله.

منبع:

درسهایی از استادان ذن/ نویسنده:رینالد هوراس بلیث/ مترجم:نسرین مجیدی/ ناشر:هیرمند 1371

11 مهر 1403

خودشناسی از منظر روانکاوی و عرفان

خودشناسی از منظر روانکاوی و عرفان

محمدامین مروتی

از منظر فروید، یک دهم وجود ما در حیطه خودآگاهمان قرار دارد. نه دهم آن در حیطه ناخودآگاه. ناخودآگاه بخش سرکوب شده و پس رانده شده ذهن است که نیاز به التفات و توجه و پذیرش مجدد دارد و سلامت روان وابسته به همین توجه دارد.

یونگ، ضمن تایید باور استادش فروید، نکات بسیار مهمی را بدان می افزاید که مورد تایید استاد نبود.

اول اینکه یونگ بر این دوبخش، ناخودآگاه جمعی را هم افزود. ناخودآگاه جمعی حیطه ای است که دربردارنده ی تمام تاریخ و فرهنگ بشر است.

اگر خودآگاه نوک کوه یخی باشد که مرئی باشد، ناخودآگاه باقی کوه یخ است که دیده نمی شود. اما این ناخودآگاه در اقیانوسی پهناور قرار دارد که همان ناخودآگاه تاریخی بشر است.

یونگ برای توصیف جنبه های مختلف ضمیر از اصطلاحاتی استفاده می کند که خود برساخته است. نظیر نقاب و کهن الگوهای سایه، انیما و انیموس و نقاب.

نقاب، ماسکی است که انسان به چهره می زند تا حقیقت وجود خود را از دیگران مخفی کند. این پنهان کاری گاهی لازم است ولی اگر انسان خود را به نقاب خود تقلیل دهد و ا را باور نماید دچار اختلال شده است.

سایه نماد نیروهای منفی وجود است که یک شخصیت سالم به جای انکار، باید بدان ها اذعان نماید و آن ها را بپذیرد و از نیرویشان در جهت خودسازی استفاده نماید. انیما بخش زنانه و مادرانه ناخوداگاه ماست و انیموس بخش مردانه اش. هر دو بخش برای متعادل ساختن وجود لازم است.

نکته مهم دیگری که در آموزه های یونگ هست و در تعالیم فروید نیست این است که وظیفه شناخت ناخودآگاه بر عهده "من" یا خرد و ایگوی انسان است. در حالی که نزد یونگ دسترسی به ناخودآگاه جمعی تنها کار عقل نیست و برای این شناسایی شهود هم لازم است. از اینجا راه یونگ و فروید از هم جدا می شود. فروید بر جنبه علمی و عقلی روانکاوی تاکید می کند و یونگ به جنبه های دینی، عرفانی و شهودی آن نیز توجه می کند.

در مجموع چه نزد فروید و چه نزد یونگ، خودشناسی به شناخت "ایگو" قابل تقلیل نیست. نزد یونگ حتی به شناخت ناخودآگاه فردی هم قابل تقلیل نیست.

انسان موجودی مجزا و منفرد نیست بلکه ارتباطی تام و تمام با گذشته ی اقیانوسی خود دارد. در واقع انسان عبارت از جهان عبارت از همه چیز و به قول لاکان، عبارت از دیگری است. لذا خودشناسی را نمی توان به شناخت بخش مرئی وجود تقلیل داد. و از اینجاست که بحث وحدت وجود در عرفان های مختلف مطرح می شود.

در عرفان نیز به ما می گویند که انسان همین آگاهی محدودی که می نماید نیست. انسان هزار تو و لایه دارد. این هزارتویی یا نفسانیت، تعبیر دیگری برای ناخودآگاه فردی و جمعی است. در عرفان، از ناخودآگاه فردی معمولاً به نفسانیت و از ناخودآگاه جمعی به دریا تعبیر می شود. مولانا نسبت خود و ناخود را یک به نهصد می داند:

تو یکی تو نیستی ای خوش رفیق!

بلکه گردونی و دریای عمیق

آن تویِ زفتت، که آن نهصد تو است

قلزم است و غرقه گاه صد تو است

در تعبیر عارفانه دیگر می گویند انسان عالم صغیر است و دنیا عالم کبیر و انسان آینه تمام نمای عالم بیرون است. بدینسان خودشناسی به وحدت وجود و شناخت جنبه های مختلف رابطه انسان با آدم و عالم مرتبط می شود. چسب و ملات این رابطه نزد عارفان عشق است و جداکننده ی این رابطه، نفسانیت یا همان ایگوی خودهمه چیز پندار که دیر یا زود سر از خودشیفتگی هم در می آورد. لذا به قول شیخ بهایی:

علم نبود غیر علم عاشقی

مابقی تلبیس ابلیس شقی

و به قول حافظ:

عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی

عشق داند که در این دایره سرگردانند

اول مهر 1403

ثقل درون و ناملایمات بیرونی

ثقل درون و ناملایمات بیرونی

محمدامین مروتی

حافظ می گوید:

از کران تا به کران لشکر ظلم است ولی

از ازل تا به ابد فرصت درویشان است

یعنی سعادت درویشان در حکومت های ظالم هم می تواند تداوم داشته باشد. زیرا لشکر ظلم بر جغرافیا تسلط دارد و درویشان بر تاریخ. سعادت عرفا، متاثر از عوالم زیبای درون است و متاثر از حوادث بیرون نیست.

مولوی هم می گوید:

بر همگان، گر زِ فلک، سنگ ببارد شب و روز

من شکر اندر شکر اندر شکر اندر شکرم

آیا این به معنی بی توجهی عرفا به ستم هایی است که بر مردمان می رود؟

خیر. این به معنای آسیب ناپذیری سعادت درون در مقابل آسیب های خارجی است. این به معنی قدرت باطن و شخصیت عرفاست. این به معنی ابتنا کردن سعادت بر ثقل درون است نه عوامل بیرونی. شاد بودن وشاد کردن در لحظات دشوار مقهور ناملایمات نشدن. در عین حال همین عرفا از آسیب پذیری مردمان ضعیف، ناراحت می شوند و هر کاری که بتوانند برایشان می کنند. غم عالمیان را دارند اما غصه دنیا را نمی خورند. کلیم کاشانی می گوید:

عالمی غم داشت دل، اما غمِ عالم نداشت

اول مهر 1403

ماهیت فرشته و شیطان

ماهیت فرشته و شیطان

محمدامین مروتی

مولانا در دفتر سوم می گوید ماهیت نفس و شیطان و همچنین عقل و فرشته یکی است که برای مصلحت های الهی دو صورت و نمود یافته اند:

۴۰۵۴ نَفْس و شَیْطان هر دو یک تَن بوده‌اند در دو صورت خویش را بِنْموده‌اند

۴۰۵۵ چون فرشته وْ عقل کایْشان یک بُدَند بَهرِ حِکْمَت‌هاش دو صورت شُدند

نفسانیت دشمنی پنهانی است که مانع عقل ورزی انسان می شود: و دشمن جان و ایمان اوست:

۴۰۵۶ دشمنی داری چُنین در سِرِّ خویش مانِعِ عقل است و خَصْمِ جان و کیش

مانند سوسمار حمله می کند و در سوراخ خود پنهان می شود و از سوراخی به سوراخ دیگر می گریزد. به همین دلیل شیطان را خناس گفته اند که مانند خارپشت سرش را بیرون می کند و دوباره پنهان می کند تا شکار نشود و با این کار مار را زبون و شکار می کند:

۴۰۵۷ یک نَفَس حَمله کُند چون سوسمار پس به سوراخی گُریزَد در فرار

۴۰۵۸ در دل، او سوراخ‌ها دارد کُنون سَر زِ هر سوراخ می‌آرَد بُرون

۴۰۵۹ نامِ پنهان گشتنِ دیو از نُفوس وَنْدَر آن سوراخ رفتن شُد خُنوس[1]

۴۰۶۰ که خُنوسَش چون خُنوسِ قُنْفُذ[2] است چون سَرِ قُنْفُذ وِرا آمد، شُد است

۴۰۶۱ که خدا آن دیو را خَنّاس خوانْد کو سَرِ آن، خارْپُشتَک را بِمانْد

۴۰۶۲ می‌نَهان گردد سَرِ آن خارپُشت دَم‌به دَم از بیمِ صیّادِ دُرُشت

۴۰۶۳ تا چو فُرصت یافت سَر آرَد بُرون زین چُنین مَکْری شود مارش زَبون

مولانا می گوید اگر نفس از درون راهت را نزند، راهزنان بیرون هم نمی توانند گمراهت کنند:

۴۰۶۴ گَرنه نَفْس از اَنْدَرون راهَت زدی رَهْ‌َزنان را بر تو دستی کِی بُدی؟

وظیفه نگهبانِ نفس این است که از طریق شهوت دل تو را در اختیار بگیرد:

۴۰۶۵ زان عَوانِ مُقْتَضی، که شَهوت است دلْ اَسیرِ حِرْص و آز و آفت است

این نگهبان مخفی است که باعث می شود نگهبانان حکومتی دستگیرت کنند:

۴۰۶۶ زان عَوانِ سِر، شُدی دُزد و تَباه تا عَوانان را به قَهْرِ توست راه

به همین دلیل پیامبر فرمود دشمن ترین دشمنان تو، در درون تو و قلب توست:

۴۰۶۷ در خَبَر بِشْنو تو این پَندِ نِکو بَیْنَ جَنْبَیْکُم لَکُم اَعْدی عَدُو[3]

فریب شکوه و فریب این دشمن را مخور که کارش لجاجت و دشمنی است:

۴۰۶۸ طُمْطُراقِ این عَدو مَشْنو گُریز کو چو اِبْلیس است در لَجّ و سِتیز

او تو را با دنیاپرستی می فریبد و باعث عذاب دائمی ات می شود:

۴۰۶۹ بر تو او از بَهرِ دنیا و نَبَرد آن عَذابِ سَرمَدی را سَهْل کرد

با سحر خود، کاری می کند که تن به مرگ دهی و کاه را کوه و کوه را کاه ببینی:

۴۰۷۰ چه عَجَب گَر مرگ را آسان کُند او زِ سِحْرِ خویش صد چندان کُند

۴۰۷۱ سِحْر، کاهی را به صَنْعَت کُه کُند باز کوهی را چو کاهی می‌تَنَد

زیبایی را با ترفندی، زشت و زشتی را زیبا می نماید و حقایق را وارونه جلوه دهد:

۴۰۷۲ زشت‌ها را نَغْز گرداند به فَن نَغْزها را زشت گرداند به ظَن

۴۰۷۳ کارِ سِحْر این است کو دَم می‌زَنَد هر نَفَس قَلْبِ حَقایق می‌کُند

آدم را خر می کند و خر را آدم مهمی جلوه می دهد:

۴۰۷۴ آدمی را خَر نِمایَد ساعتی آدمی سازد خَری را و آیَتی

این جادوگر نفس در درون تو پنهان است و وسوسه همان جادوی پنهان است:

۴۰۷۵ این چُنین ساحِرْ دَرونِ توست و سِر اِنَّ فِی الْوَسْواسِ سِحْرًا مُسْتَتِر

در دنیایی که سحر هست، باطل کننده سحر هم وجود دارد. چون هر زهری، پادزهری دارد:

۴۰۷۶ اَنْدَر آن عالَم که هست این سِحْرها ساحِران هستند جادویی‌گُشا

۴۰۷۷ اَنْدَر آن صَحرا که رُسْت این زَهرِ تَر نیز روییده‌ست تَریاق ای پسر

پادزهر می گوید از من سپری در مقابل زهر بساز که سخن نفس تو را ویران می کند و سخن من سحر او را باطل می کند:

۴۰۷۸ گویَدَت تَریاق از من جو سِپَر که زِ زَهْرم من به تو نزدیک تَر

۴۰۷۹ گفتِ او، سِحْر است و ویرانیِّ تو گفتِ من، سِحْر است و دَفْعِ سِحْرِ او

20 شهریور 1403


[1] خُنوس: به معنی آشکار شدن و سپس پنهان گشتن است. ( مجمع البیان، ج 10، ص 570)

[2] قُنقُذ: خارپشت

[3] «سرسخت ترین دشمن شما در درون شماست.» (احادیث مثنوی، ص 9)

تمایزات و شعارهای مهم سنت و مدرنیسم

تمایزات و شعارهای مهم سنت و مدرنیسم

محمدامین مروتی

در دوران سنت، انسان بود و و خدایش. و این انسان هم هستی شناسی، هم معرفت شناسی و هم شیوه زندگی اش را از مذاهب و عرف روزگارش می گرفت. هستی شناسی اش مبتنی بر رابطه با خالق، معرفت شناسی اش مبتنی بر وحی و خودشناسی و شیوه زندگی اش مبتنی بر اخلاقیات دینی است.

شعار مهم نیچه، مبتنی بر مرگ خدا، مبین پایان دوران سنت و آغاز مدرنیسم است.

در دوران مدرن هستی شناسی بر اساس معرفت شناسی تعریف می شود. یعنی پس از کانت، انسان و ذهن انسان، در یک انقلاب کوپرنیکی، دائرمدار شناخت عالم و آدم می شود و ذهن، مرکز هستی و هستی شناسی و همچنین خودشناسی می شود.

اگر شعار کانت، "جرئت دانشتن داشته باش" بود، شعار سقراط "خودت را بشناس" بود. شعار کانت، مهمترین شعار مدرنیته و معرفت شناسی است. اما شعار سقراط، مهمترین شعار فلسفه اخلاق است.

در دوران مدرن، شعار "خودت را بشناس"، کماکان موضوعیت دارد اما این "خود" گاهی جای "خدا" را می گیرد و گاهی به هماهنگی با آن می رسد. آنجا که جای خدا را می گیرد، سر از ماتریالیسم و فیزیکالیسم می گیرد و آنجا که به هارمونی با نوعی از خدا می رسد، سر از نوعی اگزیستانسیالیسم، روانکاوی و حتی عرفان(در قالب "انسان خدایی") در می آورد. مولانا می گوید:

ای نسخه نامه ی الهی که تویی

وی آینه ی جمال شاهی که تویی

بیرون ز تو نیست هر چه در عالم هست

از خود بطلب، هر آنچه خواهی که تویی

در این دیدگاه، انسان مظهر اسم اعظم الهی است و اگر به خود آید، به خداشناسی می رسد: من عرف نفسه، فقد عرب ربه.

در روانکاوی معاصر تاکید بر خودشناسی است و خودشناسی، به معنای رسیدن به عمق ضمیر ناخودآگاه است. در این ذهن کاوی، انسان به کمال خود می رسد.

اما به نظر یونگ هر انسانی بر مبنای فردیت منحصر به فرد خود، کمال ویژه ی خود را دارد و به عبارتی کمال هر کسی در رسیدن به بهترین نسخه وجود خود اوست نه شبیه شدن به دیگری. بهترین نسخه وجود هر کسی منوط به کشف(خودشناسی( پرورش ویژگی ها و توانایی ها و استعدادهای او (خودسازی)دارد. چنین انسان هایی که ضمن به رسمیت شناختن فردیت ها دیگری، با هم تعامل عالی دارند، به تعالی رسیده اند.

در نزد یونگ انسان متعالی کسی است که پیش از آت به تعادل وجودی با جنبه های مختلف وجودش رسیده باشد. به خصوص جنبه هایی که در نیمه تاریک وجودش و در سایه وجودش قرار دارد و بر سرشان نقاب کشیده است. انسانی که بتواند تمام جنبه های وجودیش را مدیریت کند، به تعالی می رسد و اگر نتواند، گرفتار سایه هایش می شود. دچار تفرقه درونی و تناقض وجودی و سردرگمی وجودی می شود. اما انسانی که بتواند تمام جنبه های وجودیش را بپذیر د و باآن ها کنار بیاید و از انرژی شان در جهت یکپارچگی وجودی خود استفاده نماید، به تعالی می رسد. مولانا می گوید این تفرقه وجودی، ناشی از مشغولیت های ذهنی انسان در دنیاست و عشق آن ملات و چسبی است که می تواند یکپارچگی را به وجود انسان برگرداند:

عقل تو قسمت شده بر صد مهم

بر هزاران آرزو و طمّ و رم

جمع باید کرد اجزا را به عشق

تا شوی خوش، چون سمرقند و دمشق

اول مهر 1403

مولفه های مارکس

مولفه های مارکس

محمدامین مروتی

مارکس از فلسفه آلمانی شروع می کند ولی کم کم منتقد آن می شود.

از هگل دیالکتیک و متدولوژی (خاص به عام و عام به خاص) او را می گیرد ولی ایدئالیسمش را رد می کند.

از ماتریالیسم فوئرباخ متاثر است وی آن را ناقص و غیر دیالکتیکی و بی توجه به پراتیک می داند.

ماندگارترین آموزه مارکس در زمینه فلسفه، تقابل شکنی ذهن/عین و رسیدن به شناخت مبتنی بر پراتیک اجتماعی است.

از سوسیالیسم فرانسوی متاثر می شود و غالب تفکرات انقلابی و طبقاتی و تند و تیزش را از آن می گیرد. در واقع پاشنه آشیل نظرات مارکس عمدتا در همین تفکر طبقاتی و انقلابی اوست. ماندگارترین آموزه ی او در جامعه شناسی، تاثیرپذیری تفکرات از شرایط اقتصادی جامعه است.

از اقتصاد لیبرال انگلیس (اسمیت و ریکاردو) شروع می کند ولی به نتایج متفاوتی می رسد. یعنی آن را در خدمت سوسیالیسم و نفی اقتصاد بازار می گذارد. در روزگار معاصر، میزان اندکی از تحلیلهای اقتصادی مارکس، توانسته اند در مقابل نقدها، مقاومت نمایند.

در زمینه انسان شناسی و فرهنگ، زیباترین آموزه مارکس، نقد "از خودبیگانگی" انسان و دغدغه ی او برای برگذشتن از آن است.

در واقع نبوغ مارکس به عنوان یک اومانیست که نگران سرنوشت بشر است، در فلسفه نمود بیشتری دارد. در اقتصاد لنگ می زند و در جامعه شناسی بیشترین خطا را دارد.

8 مهر 1403

معرفی کتاب بیشعوری اثر خاویر کرمنت

معرفی کتاب بیشعوری اثر خاویر کرمنت

بیشعوری کتابی با مضمون طنز است که به «تجاوز حماقت‌آمیز اما آگاهانه به حقوق دیگران» در عصر معاصر اشاره دارد، این کتاب نوشته خاویر کرمنت است.

این کتاب نخستین بار توسط محمود فرجامی در سال ۱۳۸۶ ترجمه شد و به دلیل عدم دریافت مجوز نشر به صورت رایگان برای دانلود روی سایت شخصی وی قرار گرفت. سرانجام در سال ۱۳۹۳ توسط انتشارات تیسا در ۲۳۲ صفحه منتشر و به سرعت تبدیل به یکی از پرفروش‌ترین کتابهای غیرداستانی شد.

کتاب بیشعوری نوشته خاویر کرمنت، به بررسی و نقد رفتارهای ضد اجتماعی و خودخواهانه‌ای می‌پردازد که در افراد مختلف دیده می‌شود. نویسنده در این کتاب، این رفتارها را به عنوان یک بیماری به نام بیشعوری معرفی می‌کند و علائم و نشانه‌های آن را شرح می‌دهد. کرمنت نویسنده کتاب بیشعوری، با لحنی طنز و گزنده، نمونه‌هایی از رفتارهای بیشعورانه را در موقعیت‌های مختلف زندگی روزمره بیان می‌کند و خواننده را به تأمل در این موضوع وا می‌دارد. او معتقد است که بیشعوری یک بیماری مسری است و می‌تواند به روابط افراد، محیط کار و جامعه آسیب برساند. کتاب بیشعوری از زمان انتشار تاکنون مورد استقبال زیادی قرار گرفته است و به زبان‌های مختلف ترجمه شده است. بهترین ترجمه کتاب بیشعوری توسط محمود فرجامی انجام شده که در حال حاضر در فیدیبو در دسترس است.

خاویر کرمنت نویسنده‌ای فرانسوی است. کرمنت در نگارش آثار خود از لحنی طنز و گزنده استفاده می‌کند. آثار او عمدتاً بر نقد رفتارهای ضد اجتماعی و خودخواهانه تمرکز دارند.

کتاب بیشعوری به خواننده کمک می‌کند تا رفتارهای ضد اجتماعی و خودخواهانه را که در افراد مختلف دیده می‌شود، به درستی بشناسد. نویسنده با ارائه تعریفی از بیشعوری و شرح علائم و نشانه‌های آن، به خواننده یاری می‌رساند تا این رفتارها را در خود و دیگران تشخیص دهد.

با خواندن این کتاب، خواننده یاد می‌گیرد که چگونه با دیگران با احترام و همدلی رفتار کند و از بروز رفتارهای خودخواهانه و ضد اجتماعی پرهیز کند.

مترجم کتاب بیشعوری – محمود فرجامی – در مقدمه خود می‌نویسد:

بی‌شعوری حماقت نیست و بیشتر بی‌شعورها نه‌تنها احمق نیستند، که نسبت به مردم عادی از هوش و استعداد بالاتری برخوردارند. خودخواهی، وقاحت و تعرض آگاهانه به حقوق دیگران که بن‌مایه‌های بی‌شعوری‌اند، بیشتر از سوی کسانی اعمال می‌شود که از نظر هوش، معلومات، موقعیت اجتماعی و سیاسی و وضع مالی، اگر بهتر از عموم مردم نباشند، بدتر نیستند.

پشت جلد کتاب بیشعوری متنی آمده است که به خوبی تصویری از بیشعوری و افراد بیشعور ارائه می‌کند. سوال‌هایی در این متن پرسیده می‌شود که بدون شک بیشتر ما پاسخ مثبتی برای آن‌ها داریم:

آیا از اینکه همسایه‌تان زباله‌هایش را در جوی آب می‌ریزد عصبانی هستید؟ آیا تا به حال پیش آمده که در اداره‌ای برای گرفتن یک امضا روزها و ساعت‌ها در آمدوشد باشید؟ آیا احساس می‌کنید برخوردهای رئیس‌تان با شما توهین‌آمیز است؟ آیا با شنیدن حرف‌های سیاست‌مداران دچار رعشه و ناسزاگویی می‌شوید؟ هیچ دلتان خواسته یک صندلی را بر فرق پزشکی بکوبید که بدون آنکه اجازه بدهد در مورد بیماری‌تان توضیحی بدهید شروع به نوشتن نسخه کرده است؟ ....

تقریبا همه در این امر اتفاق نظر دارند که بی‌شعور کسی است که رفتار وقیح و نفرت‌انگیزی را به صورت کاملا ارادی و عمدی از خود بروز می‌دهد و از ایجاد اختلالی که در کارها به وجود آورده و آزاری که به دیگران رسانده قلبا خوشحال است. (کتاب بیشعوری – صفحه ۵۲)

بی شعوری صفت کسانی است که ملاحظه و رعایت دیگران را نمی کنند. بر اساس خودخواهی و نادیده گرفتن دیگران عمل می کنند. منافع خود را بر منافع دیگران ترجیح می دهند و این رفتارهایشان را تحت عنوان زرنگی توجیه می کنند.

نوبت دیگران را در صف رعایت نمی کنند.

در رانندگی، قوانین را زیر پا می گذارند. سبقت بیجا می گیرند. لایی می کشند. دیگران را به معرض خطر می گذارند.

محیط زیست را آلوده می کنند و آشغال هایشان را در همه جا رها می کنند.

از آزار دیگران لذت می برند و کیف می کنند.

رفتارهای حال به هم زن مانند آروغ زدن، فین در مقابل دیگران یا فروکردن انگشت در دماغ یا ریختن آب دهان و بینی در معابر عمومی می کنند.

جلوی پارکینگ مردم توقف می کنند و در مقابل اعتراض دیگران، طلبکار هم هستند و رفتارشان را توجیه می کنند.

حرف دیگران را نمی شنوند و فقط حرف خود را می زنند.

پزشکی که بدون شنیدن سخن بیمار نسخه می نویسد یا ساعات مدید او را در مطب معطل می کند، بیشعوری خود را نشان می دهد.

همسایه ای که صدای خروس و سگش خواب دیگران را مختل می کند نیز بیشعور است.

همسایه ای که شارژ خدماتش را رعایت نمی کند بی شعوری خود را نشان می دهد.

مدیر و رئیسی که از موقعیت خود برای زور گفتن به زیردستان سوء استفاده می کند و بدتر از همه حکومتی که به شهروندانش زور می گوید نماد بیشعوری هستند.

مردی که از ضعف جسمی همسرش سوء استفاده می کند و به او زور می گوید نماد دیگر بیشعوری است.

در یک کلمه بیشعور کسی است که خودخواهانه با دیگران برخورد می کند و حق دیگران را پایمال می کنند. برای اینکه خودش را راحت کند، دیگران را ناراحت می کند و چه بسا که از آزار دیگران لذت می برد. بیشعوری ترکیبی از خودخواهی، مردم آزاری و کوتاه فکری است. نکته مهم دیگر این است که بیشعور عمل خود را توجیه و حتی نوعی زرنگی تلقی می کند.

در مورد این کتاب یک نکته مهم و اساسی وجود دارد که نباید آن را از یاد برد. خواننده کتاب بیشعوری باید مراقب باشد در دام خودبرتربینی (!) گرفتار نشود. پس وقتی سراغ این کتاب رفتید باید با این ذهنیت شروع به خواندن آن کنید که من در پی اصلاح رفتار خودم هستم نه اینکه انسان‌های بیشعور را بهتر بشناسم که فردا در خیابان یا سر کار یا هرجای دیگر آن‌ها را شناسایی کنم.

این کتاب را برای آن نخوانید که از این به بعد هر رفتار نامناسب و نادرستی مشاهده کردید، فورا به آن شخص کتاب بیشعوری را معرفی کنید.

به‌شخصه هنگام مطالعه کتاب، کاغذ و قلمی در کنار خودم قرار دادم و بعد از هرفصل، رفتارهای نامناسب خودم را یادداشت می‌کردم تا در مورد آن‌ها فکر کنم و با رفتارهای بهتر و مناسب‌تری جایگزین‌شان کنم. چیزی که در انتهای به عنوان تمرین نیز آمده است و از خواننده می‌خواهد این کار را انجام دهد.

به شما هم پیشنهاد می‌کنم هنگام مطالعه این کتاب از همین روش استفاده کنید. من فکر می‌کنم بهترین راه برای داشتن جامعه‌ای بهتر و فرهنگی غنی‌تر این است که از خودمان شروع کنیم و رفتارهای خودمان را اصلاح کنیم. چون در نهایت این تک تک ما هستیم که جامعه را شکل می‌دهیم.

سخت‌ترین مرحله در درمان و ترک بی‌شعوری همان مرحله نخست است؛ یعنی پذیرفتنِ بی‌شعور بودن. هیچ‌کس دوست ندارد قبول کند که بی‌شعور است و بنابراین لحظه برداشتن نخستین گام، دردآور است. لحظه‌ای که رسیدن به آن، شهامت و اراده بالایی نیاز دارد. (کتاب بیشعوری – صفحه ۲۰۹)

حرفی از آن هزاران....

آیه هفته: فساد در زمین

وَقَالَ فِرْعَوْنُ ذَرُونِي أَقْتُلْ مُوسَى وَلْيَدْعُ رَبَّهُ إِنِّي أَخَافُ أَن يُبَدِّلَ دِينَكُمْ أَوْ أَن يُظْهِرَ فِي الْأَرْضِ الْفَسَادَ: فرعون گفت بگذاريد من موسي را بكشم و او پروردگارش را ( براي نجات خود از دست من ) به فرياد خوانَد. من از اين مي‌ترسم كه آئين شما را تغيير دهد يا اين كه در زمين فساد را گسترش دهد و پراكنده سازد. (سوره غافر آیه 26)

کلام هفته:

با ورژن‌های قدیمیِ خودت مهربان باش. آن‌ها آنچه را که تو اکنون می‌دانی، نمی‌دانستند. (علیرضا زمانی)

شعر هفته: عاشقانه

بر رهگذر بلا نهادم دل را

خاص از پی تو، پای گشادم، دل را

از باد، مرا بوی تو آمد امروز

شکرانهٔ آن به باد دادم، دل را (مولانا)

داستانک:محبت

یادمه وقتی کوچیک بودیم ننه عبود زن همسایمون هر از گاهی میومد درخونمون و یه نامه دستش بود و به پدر بزرگم میگفت:

خدا پدر و مادرت رو بیامرزه من سواد ندارم این نامه پسرمه که کویت زندگی میکنه، میتونی برام بخونیش؟ پدربزرگ هم میگفت بیا ننه عبود، بیا تو اتاق تا واست بخونمش. بعد از نیم ساعت ننه عبود میومد بیرون و دعا کنان از خونمون میرفت!

حالا که بزرگ شدیم تازه فهمیدیم که نه ننه عبود پسری تو کویت داشت و نه پدربزرگمون سواد خوندن داشت!

طنز هفته:خطا

شخصی هرچه تیر به سوی مرغی می‌انداخت خطا می‌رفت. رفیقش مرتّب می‌گفت: "احسنت". شخصِ تیرانداز آشفته شد و با عصبانیت به دوستش گفت: مرا مسخره می‌کنی؟ رفیقش گفت: نه والله. آن مرغ زیرک را تحسین می‌کنم. (عبید زاکانی)